بازسازی انتقادی به معنای «بازسازی با نگاه انتقادی» رویکردی در معماری و شهرسازی است که تلاش میکند ضمن حفظ روح تاریخی و ساختار شهری گذشته، با دیدگاهی معاصر و انتقادی فضای شهری را بازآفرینی کند. این نظریه توسط معمار آلمانی، یوزف پاول کلایهاوس (Josef Paul Kleihues) در برلین پایهگذاری شد و پس از فروپاشی دیوار برلین به سیاست رسمی برنامهریزی شهری این شهر بدل گشت. در این رویکرد، برخلاف بازسازی صرفاً نوستالژیک (تکرار مو به موی گذشته) یا طرحهای کاملاً مدرن و گسسته از بافت تاریخی، تاکید بر بازگرداندن الگوهای شهری سنتی (مانند بافت خیابانهای قدیمی، مقیاس و ارتفاع بناها و نماهای هماهنگ با معماری کلاسیک) همراه با تفسیر انتقادی برای دوران حاضر است. حاصل آن خلق فضاهایی است که حیات شهری اوایل قرن بیستم را تداعی میکنند بیآنکه صرفاً کپیبرداری تاریخگرایانه باشند، بلکه پاسخگوی نیازها و واقعیتهای معاصر نیز باشند.
خاستگاه و شکلگیری در برلین
رویکرد بازسازی انتقادی ریشه در تحولات شهر برلین در اواخر قرن بیستم دارد. نخستین بار در دههٔ ۱۹۸۰، طی نمایشگاه بینالمللی ساختمان (IBA) در برلین غربی، کلایهاوس و همفکرانش ایدههای این رویکرد را به محک اجرا گذاشتند. کلایهاوس – به همراه منتقد و شهرساز، دیتر هافمن-آکستهم – استدلال میکرد که نیازی نیست برلین پس از جنگ به کلی از نو اختراع شود؛ بلکه باید با یک بازطراحی انتقادی و تفسیری، بافت تاریخی که بر اثر جاهطلبیهای معمارانهٔ رژیم نازی، ویرانیهای جنگ جهانی و برنامهریزی مدرنیستی پس از جنگ مخدوش شده بود، احیا گردد. این دیدگاه در تقابل با برنامههای مدرنیستی رادیکال آن دوران بود که اغلب ساختار شهرهای تاریخی را نادیده میگرفت.
پس از اتحاد آلمان در ۱۹۹۰ و تبدیلشدن برلین به پایتخت واحد، مفهوم بازسازی انتقادی وارد مرحلهٔ جدیدی شد. در این زمان، شهر برلین با چالشی هویتی روبهرو بود: چگونه دو نیمهٔ تاریخی (غرب مدرن و شرق سوسیالیستی) را در قالب یک شهر متحد شکل دهد؟ راهبرد انتخابشده توسط مدیران شهری – بهویژه هانس اشتیمان (Hans Stimmann) که مدیر برنامهریزی شهری برلین در دههٔ ۱۹۹۰ بود – تکیه بر بازسازی انتقادی به عنوان سیاست رسمی توسعهٔ شهری برلین بود. اشتیمان صراحتاً تاکید داشت که برلین میبایست “روح مکان” (genius loci) خود را بازیابد و وحدتبخشی دوبارهٔ شهر بر اساس نظم کلاسیک پروسی و خیابانهایی با ردیف ساختمانهای بناکاریشده (آجری/سنگی) صورت گیرد. به بیان دیگر، الگوی شهر اروپایی سنتی مبنای طرحهای جدید قرار گرفت تا نشانهای ملموس از وحدت ملی و تداوم تاریخی در سیمای پایتخت پدیدار شود.
از منظر تاریخی، دههٔ ۱۹۹۰ دورهٔ اجرای گستردهٔ این سیاست در مرکز تاریخی برلین (میتّه) بود. این منطقه که قلب تاریخی شهر و محل تلاقی شرق و غرب سابق بهشمار میرفت، آزمایشگاه اصلی بازسازی انتقادی شد. فردریششتات (بافت قدیمی برلین در حوالی خیابان فردریش) نمونهای مهم است که اشتیمان و تیم او برای آن ضوابط طراحی ویژهای وضع کردند. همچنین طرح کلان Planwerk Innenstadt 1999 (طرح توسعهٔ مرکز شهر) بر اصول همین رویکرد استوار بود و الگوی توسعه و بازآفرینی بافتهای خالی مانده بین شرق و غرب را تعیین کرد.
اصول و ضوابط رویکرد بازسازی انتقادی
بازسازی انتقادی به عنوان یک سیاست شهری دارای مجموعهای از ضوابط و اصول طراحی بود که توسعهدهندگان و معماران را ملزم به رعایت آنها میکرد. مهمترین این اصول – که برای بازآفرینی حال و هوای برلین تاریخی تعریف شده بودند – عبارت بودند از:
-
محدودیت ارتفاع بناها: ارتفاع ساختمانهای جدید معمولاً به حدود ۲۲ متر (معادل ۵ طبقه) تا لبهٔ بام محدود شد. این امر برای حفظ مقیاس انسانی و هماهنگی با خط آسمان تاریخی شهر در نظر گرفته شد. حتی بخشهای عقبنشستهٔ بامها نیز سقف ارتفاعی معینی (حدود ۳۰ متر) داشتند.
-
حفظ الگوی معابر تاریخی: نقشه و امتداد خیابانها و کوچههای قدیمی تا حد امکان احیا یا محترم شمرده شد. هرگونه توسعهٔ جدید میبایست ردپای شبکهٔ خیابانی دورهٔ تاریخی (خصوصاً نقشهٔ باروک شهر) را دنبال کند. به بیان دیگر، از ایجاد خیابانهای عریض و شطرنجی کاملاً جدید یا فضای خالی بین بناها پرهیز گردید و پیوستگی بافت شهری گذشته مدنظر بود.
-
یکپارچگی بدنهٔ بلوکهای شهری: بناهای جدید تشویق میشدند که جبهههای ممتد خیابانی مشابه بلوکهای شهری سنتی تشکیل دهند. اندازهٔ هر پروژه معمولاً حداکثر در حد یک بلوک تعریف میشد و تجمیع قطعات متعدد در یک پروژهٔ بزرگمقیاس (ابربلاک یا مگااستراکچر) ممنوع یا نامطلوب بود. نتیجهٔ این رویکرد، بافت شهری متراکم و پیادهمحوری بود که با مقیاس تاریخی همخوانی داشت.
-
نماهای متناسب با معماری سنتی: استفاده از مصالح و سبک نماهایی که با معماری کلاسیک برلین همخوان باشند (نظیر نماهای سنگی یا آجری با پنجرههای عمودی) توصیه شد. در مقابل، کاربرد بیش از حد شیشه و فلز در نماها یا طرحهای کاملاً مدرن که از بافت اطراف گسسته باشند، مورد تشویق نبود. بناها معمولاً دارای ورودیهای مشخص و مجزا در سطح خیابان بودند تا از ایجاد مجتمعهای بیهویت جلوگیری شود.
-
بازگشت به الگوی شهر اروپایی اوایل قرن بیستم: در مجموع، هدف بازسازی انتقادی بازآفرینی حس و حال شهر اروپایی سنتی بود که مشخصهٔ برلین پیش از جنگ جهانی اول به شمار میرفت. خیابانهای پرجنبوجوش با کاربریهای متنوع، فضاهای عمومی تعریفشده و زندگی شهری فعال مدنظر قرار گرفت. این سیاست به تعبیری به دهههای پیش از ۱۹۱۴ رجوع کرد تا هویت گمشدهٔ برلین را در آن دوران بیابد. به گفتهٔ برایان لد، تاریخنگار شهری، «بازسازی انتقادی به آنسوی جنگها، دیکتاتوریها و آزمایشهای مدرن شهری نظر میاندازد و هویت برلین را در دهههای پیش از ۱۹۱۴ جستجو میکند». چنین معیارهایی قرار بود تضمینکنندۀ آن باشند که حاصل جمع پروژههای ساختمانی متعدد در برلین شهری سرزنده و قابل زندگی باشد.
این اصول و قوانین به صورت رسمی در راهنماهای طراحی شهری برلین پس از اتحاد آلمان گنجانده شد و هرچند به طور کامل جنبهٔ الزامآور قانونی نداشتند، اما بهشدت توسط مدیران شهری (خصوصاً اشتیمان) ترویج و مطالبه میشدند. نتیجه آن بود که بیشتر پروژههای مهم دههٔ ۱۹۹۰ در برلین – به ویژه در مرکز تاریخی – کم و بیش از این چارچوب تبعیت کردند.
نمونهها و دستاوردهای بازسازی انتقادی در برلین
سیاست بازسازی انتقادی چهرهٔ بخشهای وسیعی از برلین متحد را شکل داد و پروژههای شاخصی را رقم زد. از جمله مهمترین نمونههای اجرای این رویکرد میتوان به بازآفرینی محلهٔ “فردریششتات” (در منطقهٔ میتّه)، توسعهٔ مجدد میدان “پوتسدامر پلاتز”، و ساماندهی دوبارهٔ محدودهٔ الکساندرپلاتز اشاره کرد. در این پروژهها اگرچه معماران مشهور بینالمللی حضور داشتند و طراحیهای مدرن ارائه دادند، اما چارچوب کلی طرحها و بافت شهری بر اساس ضوابط انتقادی تنظیم شد. برای مثال، رنزو پیانو معمار ایتالیایی که طرح بخشهایی از پوتسدامرپلاتز را برنده شد، تصریح کرد هدف او «بازپسگیری تاریخ آن منطقه» بوده است نه خلق شهری کاملاً جدید. حتی رم کولهاس – معمار پیشرو هلندی – که ساختمان سفارت هلند در برلین را طراحی کرد، بنای مکعبی منظمی را در امتداد جدارهٔ خیابان قرار داد و اعلام کرد که هر حرکت درون ساختمان تاریخ برلین را آشکار میکند. اینگونه، معماران مدرن نیز در بیان خود با گفتمان بازسازی انتقادی همسو شدند و پروژههایشان را ادامهٔ تاریخ شهر قلمداد کردند.
از منظر طراحی شهری، خیابان فردریش (Friedrichstraße) پس از اتحاد به نمونهای ملموس از نتایج این سیاست بدل شد. این خیابان تاریخی که در مرکز بخش فردریششتات قرار دارد، در دههٔ ۱۹۹۰ تحت ضوابط بازسازی انتقادی ساماندهی شد: ساختمانهای جدید با ارتفاع متوسط و نماهای سنگی در طول خیابان کشیده شدند و مرزهای قدیمی بلوکها را تعریف کردند. امروز هنگامی که در فردریشاشتراسه قدم میزنیم، بناهایی هماهنگ و متواضع (اکثراً ۵ تا ۷ طبقه) را میبینیم که از خیابان مشهور «اونتر دن لیندن» تا محل سابق چکپوینت چارلی امتداد یافتهاند. این چشمانداز پیوستهٔ شهری، حاصل اعمال مستقیم اصول بازسازی انتقادی است که حیات دوبارهای به بافت تاریخی بخشید.
پروژهٔ میدان پوتسدامر پلاتز نیز در دههٔ ۱۹۹۰ به عنوان یک «شهری جدید در دل شهر قدیم» توسعه یافت. هرچند این میدان در طی جنگ و تقسیم شهر کاملاً متروک و ویران بود، اما در چارچوب سیاست Critical Reconstruction تصمیم بر آن شد که دوباره به یک مرکز شهری پررونق بدل شود. یک رقابت بینالمللی طراحی در سال ۱۹۹۱ برگزار شد که نتیجهٔ آن طرحی جامع برای بافت این محدوده بود. در این طرح شبکهٔ خیابانهای جدید تا جای ممکن منطبق بر مسیر خیابانهای تاریخی قبل از جنگ تعیین شد و بلوکهای شهری جدید تعریف گردید. چهار شرکت بزرگ توسعهٔ املاک بر اساس این طرح جامع، ساختمانهای اداری، تجاری و فرهنگی متعددی را با طراحی معماران مشهوری چون پیانو، هلموت یان و ریچارد راجرز اجرا کردند. ماحصل کار، مجموعهای از ساختمانهای مدرن (از جمله برج دایملر و سونی) در قالب بلوکهای بههم پیوسته است که اگرچه چهرهای مدرن دارند، ولی ساختار کلی آنها یادآور بافت شهری سنتی است. به بیان دیگر، پوتسدامر پلاتز تبدیل به شهری شد که گذشته را در کالبدی معاصر بازتاب میدهد – هدفی که دقیقاً در راستای فلسفهٔ بازسازی انتقادی بود.
یکی دیگر از پروژههای نمادین پساجنگ برلین بازطراحی ساختمان رایشتاگ (پارلمان آلمان) است. این بنا که بنای تاریخمندی مربوط به اواخر قرن نوزدهم است، پس از انتقال پایتخت به برلین، محل مجلس فدرال متحدین قرار گرفت. رویکرد بازسازی انتقادی زمینهساز آن شد که به جای تخریب کامل یا ساخت ساختمان جدید، رایشتاگ تاریخی حفظ و با عناصر معاصر تکمیل شود. طرح برندهٔ مسابقه (معمار نورمن فاستر) شامل پاکسازی درونی ساختمان و افزودن یک گنبد شیشهای مدرن بر فراز آن بود. این گنبد شیشهای هم نقش نمادین داشت – به عنوان سنبلی از شفافیت و دموکراسی در حکومتی نوین – و هم جنبهٔ عملکردی در نوررسانی و تهویه ساختمان. نتیجهٔ کار، تلفیقی از اسکلت اصلی تاریخی رایشتاگ با الحاقات مدرن بود که به یکی از جاذبههای شهری و نمادهای برلین متحد تبدیل شد. بسیاری از ناظران، پروژهٔ رایشتاگ را تجسم روح بازسازی انتقادی دانستند: ترکیب انتقادی گذشته و حال برای خلق بنایی جدید که هم ریشه در تاریخ دارد و هم نگاه به آینده.
نقدها و دیدگاههای انتقادی
اگرچه بازسازی انتقادی در برلین منجر به یکپارچگی بصری و انسجام تاریخی در بافت شهر شد، اما این رویکرد بدون چالش و نقد نیز نبوده است. برخی منتقدان معتقد بودند که این سیاست به نوعی نوستالژی پنهان دامن میزند و زیر پوشش تنوع سبکها، رویکردی واپسگرا را پی میگیرد. آنتونیو فرشتاچچی در نقد خود در مجله Harvard Design از اصطلاح “محافظهکاری پنهان” برای توصیف بازسازی انتقادی استفاده کرد و استدلال نمود که علیرغم ظاهر مترقی و چندسبکی، این رویکرد دستورکار مرموزی برای بازگرداندن ارزشهای سنتی و ایجاد هویت جمعی بر پایهٔ گذشتهای گزینشی دارد. به عقیدهٔ وی و برخی دیگر، بازسازی انتقادی در برلین چیزی جز نسخهای ظریف از حفاظت تاریخی نبوده که صرفاً به جای بناهای منفرد، در مقیاس کل شهر عمل کرده است.
نقد دیگر متوجه جهتگیری سیاسی و ایدئولوژیک این رویکرد است. پس از اتحاد آلمان، فضای سیاسی تمایل داشت که فاصلهٔ خود را از میراث آلمان شرقی (جمهوری دموکراتیک آلمان) نشان دهد. در عرصهٔ شهرسازی نیز بازسازی انتقادی متهم شد که عملاً تمامی جنبههای معماری و شهرسازی دوران آلمان شرقی را نادیده گرفته و حذف کرده است. برایان لد اشاره میکند که فضای پس از اتحاد با این مطالبه همراه بود که «همهٔ ردپاهای دولت کمونیستی زدوده شود». در عمل نیز بسیاری از بناهای مدرن دوران شرق برلین تخریب یا دستخوش تغییرات اساسی شدند و سبکهای معماری مدرنیستیِ متأخر (مرتبط با دورهٔ سوسیالیسم) در مرکز شهر جای خود را به ساختمانهای نئوکلاسیک یا پستمدرن همسو با سنتهای قبل از جنگ دادند. این رویکرد سرسختانه در برابر مدرنیسم و میراث سوسیالیستی، از سوی برخی نگرشی محافظهکارانه و ضدنوگرایانه ارزیابی شد که تنوع تاریخی برلین را کاهش داده است.
همچنین گروهی از معماران و منتقدان معتقد بودند که تاکید بیش از حد بر نماهای سنگی سنتی و ارتفاع محدود بناها، خلاقیت معماری معاصر را سرکوب میکند و به سبکی سطحی و ظاهری منجر شده است. مثلا، ضابطهٔ استفاده از نماهای بناکاریشده (روی سازههای مدرن فولادی) از نگاه منتقدان چیزی جز خلق یک گذشتهٔ مصنوعی و مشترک نبود و مانعی بر سر راه نوآوری بهشمار میرفت. با این حال، مدافعان بازسازی انتقادی پاسخ میدادند که این سیاست لزوماً ضد مدرنیسم نیست بلکه کوششی برای تلفیق خردمندانهٔ سنت و مدرنیته در یک چارچوب زیباشناختی منسجم است تا شهر از هرجومرج سبکها و بیهویتی نجات یابد.
میراث و تاثیرات
بازسازی انتقادی به عنوان یک تجربهٔ منحصربهفرد در بازآفرینی شهری پسامدرن، تاثیرات درازمدتی بر چهره و سیاستهای برلین و حتی سایر شهرها گذاشت. در برلین، این رویکرد در دههٔ ۱۹۹۰ حکم نوعی الگوی مسلط را داشت و چهرهٔ مرکز تاریخی شهر را تا حد زیادی شکل داد. هرچند با ورود به دههٔ ۲۰۰۰ و تغییرات اقتصادی-اجتماعی، از شدت آن کاسته شد و سیاستهای شهری به سمت انعطافپذیری بیشتر و مشارکت جامعه پیش رفت، اما بسیاری از عناصر بازسازی انتقادی همچنان در بافت برلین پابرجاست. خیابانها و میادینی که در این دوره شکل گرفتهاند امروز جزئی جداییناپذیر از هویت بصری برلین هستند.
در عرصهٔ بینالمللی نیز بحثهای مربوط به بازسازی انتقادی، معماران و شهرسازان را به تامل در مورد چگونگی مواجهه با تاریخ در توسعهٔ معاصر واداشت. تجربهٔ برلین نشان داد که میتوان میان نوگرایی و تاریخگرایی مسیری میانبُر گزید: مسیری که نه کاملاً گذشته را تقلید میکند و نه حال را فدای گذشته میسازد، بلکه با نگاهی نقادانه از تاریخ میآموزد و آن را در خدمت پویایی امروز در میآورد. این تجربه در نوشتههای نظریهپردازانی چون برایان لَد و کلاوس فون بایمه بازتاب یافت؛ برایان لد از منظر مواجههٔ شهر با خاطرات تاریخی، پروژهٔ برلین را کاوید و کلاوس فون بایمه نیز ارتباط تنگاتنگ معماری و سیاست را در ساخت پایتخت جدید آلمان تحلیل نمود.
بازسازی انتقادی میراثی دوسویه بر جای گذاشته است: از سویی الگویی موفق در دوختن پارههای گسستهٔ یک شهر تاریخی پس از دههها انقطاع سیاسی و فیزیکی، و از سوی دیگر مثالی بحثبرانگیز از چگونگی بهرهگیری ایدئولوژیک از تاریخ در معماری معاصر. با این حال، اغلب توافق بر این است که این رویکرد – با همهٔ کاستیهایش – به برلین کمک کرد تا در دوران پرتلاطم پس از اتحاد، سیمایی آشنا ولی نو را برای خود بیافریند؛ سیمایی که هم گذشتهٔ پرآشوبش را بازتاب میدهد و هم چشماندازی به آینده دارد.